ببار ای اشک

باز تنها شدم

رها در این برزخ

بی یار و یاور شدم

باز تنهایی به مهمانی دلم آمده است

باز اشک به گونه هایم نم زده است

باز دست هایم میلرزند

باز عقربه ها کند شده اند

باز این انتظار به دلم چنگ انداخته است

باز این بغض اجازه ی باریدن می خواهد

ببار ای اشک پاک

ببار و بشور این درد را

ببار و بگذار آرام شوم

آه،آه که این درد با اشک هم خوب نمی شود

ببار ای اشک

ببار بر این تنهایی

ببار بر این تنها

ببار بر این عاشق

ببار ای اشک

ببار بر من

ببار ای اشک،ببار،ببار،ببار