غروب سفید پوش

غروب پایانیست برای آغازی دوباره..سلامی به دور دست ها..و...یک انتظار شیرین...

غروب سفید پوش

غروب پایانیست برای آغازی دوباره..سلامی به دور دست ها..و...یک انتظار شیرین...

سلاممممممم عید مبارک

سلام سلام سلام... 

 

بعد از مدت ها بازم اومدم... 

البته دیگه مثل گذشته می دونم کسی سر به این وب تنهام نمیزاره... 

اما واسه دل خودم اومدم بنویسم. 

امروز تقریبآ هشت ماه که عروسی کردم و شکر خدا زندگی ی خوبی دارم. 

داشتن همسری مهربون این روزا غنیمت که من دارمش 

 

از خودم بگم که چیکارا میکنم؟ 

در یک کلمه هیچی!!! 

 

تمام مدت پای تلویزیونم و اگه حسین خونه باشه شوهر داری!(جونه خودم

 

بجای اینکه از سر کار میاد من ازش پزیرایی کنم اون ازم پزیرایی می کنه!! 

آب میوه..نسکافه...و...  چه تنبلم مممممممممممن!!! 

 

اما گاهی خیلی کم دارمش...از وقتی کارش شیفتی شده گاهی 

خیلی تنهام... 

شهرضا که بودم همه جاشو بلد بودم و می رفتم بیرون... 

اما از وقتی اومدم مبارکه خیلیییییی کم رفتم بیرون...بیشتر با خود حسین 

میرم بیرون...امروز هم عصر کاریشه و سر کاره...ساعت دوازده میاد و من 

تا اون موقعه... 

 

بهرحال زندگی ی دیگه...خوب من برم که....

نظرات 1 + ارسال نظر
پشمکوو سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ http://pashmakoo.blogsky.com

آخخخییی تا اومدم تو وبلاگت دلم واسه یانگوم تنگ شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد