کاش می شد تنهائی ها رو پس زد،
در پس کوچه های ساکت شب قدم زد،
کاش می شد بودن رو تجربه کرد و
در غم ها خنده ها رو بیدار کرد،
کاش می توانستم غم ها رو فراموش کنم ، یا که
در آغوش ماه خودم رو پنهان کنم،
کاش این کاش ها دیگر نبود،
کاش در این دنیا دیگر منی نبود،
خسته ام از این خونه تاریک،
کاش می گذشتم از این کوچه باریک،
دلم از این تنهائی می ترسد،
دلم از این بی کسی میلرزد،
در این سکوت خلوت دنیا ،
دلم از این بی کسی دارد می سوزد...
سلام شعر بسیار زیبایی بود موفق باشی
من هم آپدیت کردم خوشحال می شم به من سر بزنی
امیدوارم همیشه دلی پر ترنم و شاد داشته باشید و هیچگاه از درد بی کسی بر خود ملرزید که زندگی همیشه جاری و زیباست
در پناه معبد عشق
مرسی جواب دادی مطالب وبلاگت بسیار جالب بود اگه آپ کردی خبرم کن بزودی لینکت را می زارم تا دوشنبه حتما پس دوشنبه عصر بیا ببین
یار نادیده ام.امید که هجوم روزمرگی های مبتذل مجالی برای خیال های تنهایی ام بگذارند تا از پس نوشتن بی وقفه بر آیم.سپاس و سلامم پیشکش شما.